یکشبه 18 خرداد 1404

تاریخ ایجاد: یکشبه 20 اسفند 1396   تاریخ بروزرسانی: یکشبه 20 اسفند 1396   

✍️سپید: چه کاری کردید که اینقدر همه دوست‌تان دارند؟

در هر حالتی و در هر موقعیتی حتی دزدی که برای دزدی آمده بود به خانه‌ام را قضاوت نکردم و خودم را گذاشتم جای آن فرد. حتی در مورد مریض‌هایم این حس را داشتم وقتی مریضی روبه‌رویم می‌نشیند با یک نگاه و یا چند تا سوال همه چیزش را بررسی می‌کنم تمام روح و روانش را می‌شناسم و بعد طبابت می‌کنم. ببینید ما دو جور پزشک داریم خوب و عالی. طبیب عالی اول مریض را درمان می‌کند و بعد مرض را. برایش مهم است که مریض کی هست و چه جوری زندگی می‌کند. طبیب گود، پزشکی است که در مطبش باز است، اول جیب مریض می‌آید و بعد مرض بیمار می‌آید.

✍️سپید: چه چیزی باعث باعث می‌شود یک نفر به این حس برسد؟
نمی‌دانم. از‌‌ همان چیز‌هایی است که من در آن گم شدم. من در عمرم خیلی وقت‌ها کور شدم، کر شدم و همیشه سعی کردم که خودم را جای خطا کار بگذارم، قضاوتش نکنم و کینه کسی را به دل نگیر. هیچ وقت نور امید را در دل کسی خاموش نمی‌کنم. روزنه‌ای از امید را در دلش نگه می‌دارم. حتی اگر کاری از دستم برنیاد ناامیدش نمی‌کنم و می‌گویم علم پزشکی هر روز در حال پیشرفت است و اصلا دور از ذهن نیست که یکی از همین روزا داروی درد شما هم ساخته شود. آدم‌ها بدون امید می‌میرند. من در ۵  دبیرستان درس می‌دادم و هنوز دانش آموزان رابه یاد می‌آورم.

✍️سپید: دوران معلمی خوب بود؟
من فقط ۱۸ سالم بود که درس می‌دادم. در‌‌ همان سال مدرسه‌ای می‌رفتم که معلم‌ها از دانش‌آموزان سال آخری‌اش می‌ترسیدند. برای امتحان دیپلم من رفتم سر کلاس ۶۵ نفره و بچه‌ها امتحان را شروع کردند و من از کلاس بیرون آمدم و رفتم دفتر. مدیر مدرسه به‌شدت اعتراض کرد که چرا کلاس را‌‌ رها کردی؟ الان بچه‌ها تقلب می‌کنند‌. وقتی باهم برگشتیم سر کلاس باورشان نمی‌شد که بچه‌ها آرام نشسته بودند و سرشان به کار خودشان بود. به من گفتند که تو چه‌کاری کردی که این‌ها این‌طوری نشستند، گفتم هیچ آدمی دزد به دنیا نمی‌آید و اگر دزد شد این تقصیر ماست. به بچه‌ها گفتم من دوست دارم از کلاس بیرون بروم و شما می‌توانید هر جور که می‌توانید که تقلب کنید ولی من دوست دارم که شما این کار را نکنید.

دلم می‌خواهد در بهشت را به رویتان بازکنم. در بهشت این است که در تمام عمر به این کارتان افتخار کنید که می‌توانستید تقلب کنید و نکردید، این حس‌‌ همان در بهشت است و من نتیجه این رفتار را دیدم. من فقط یک معلم ۱۸ ساله بودم ولی همیشه دوست داشتم انسانیت را به بچه‌ها درس بدهم.‌‌ همان سال‌ها داراب که بودم در مدرسه‌ای که درس می‌دادم یک فروشگاه کوچک در آنجا درست کرده بودم که فروشنده نداشت. بچه‌ها خودشان چیزی را که لازم داشتند برمی‌داشتند و پولش را می‌گذاشتند. راجع به دورانی که داراب معلم بودم خیلی خاطره‌های خوبی دارم. باید درون بچه‌ها نیاز را به وجود آورد نه اینکه سریع هر چیزی که خواستند را در اختیارشان گذاشت.
‏✳️ @sepidonline